او خواهد آمد....
![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
نام تو را پرنده به گوش بهـــار خواند
صدها درخت پير جــوان شد جوانه زد
چتر اقاقـيــــــا به سر کوچه ها نشست
گيسوي باغ را نفس بـــــــــاد شانه زد
گيسوي شهر عطر تـورا پخش ميکنــد
بي شک عبور کرده اي از اين کنارها
دلدادگـــان رفته کفن پـــــــاره مي کنند
صـوت ســــلام مي شنــوم از مزارها
اين انتظار پشت زمين را شکسته است
آقــا تو شانه هاي زمـــــان را تکان بده
تنها به دست تو کمرش راست مي شود
لطفي کن و دوباره خودت را نشــان بده
اين انتظار را به بهـــــــــــاري تمام کن
يا ذره اي به ما بــده از آن صبوريــت
بي تو نفس کشيـــــدن و مردن بدون تو
تقديرمــان مباد که سخـت است دوريـت ![]()
![]()
![]()
![]()
![]()
+ نوشته شده در جمعه نهم بهمن ۱۳۸۸ ساعت 5:42 توسط منتظر
|